یک درخت، یک صخره، یک ابر

زمان: 00:26:52
به اشتراک گذاری:
4.19
اپیزودهای این قصه
یک درخت، یک صخره، یک ابر
خلاصه:

آن روز صبح داشت بالا می آمد وهوا هنوز تاریک تاریک بود . پسرک به کافه داخل واگن که رسید تقریبا به مقصدش رسیده بود وبرای خوردن فنجانی قهوه در را بازکرد. کافه ای شبانه بود وصاحبش مرد خسیس و بداخلاقی بنام لیر بود.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (116 votes, average: 4,19 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *