نام… شهرت… شماره شناسنامه…

نویسنده: مهشید امیرشاهی
زمان: 00:24:09
4.56
اپیزودهای این قصه
نام… شهرت… شماره شناسنامه…
خلاصه:

در اطاق منتظر ماندیم تا ورودمان به صاحبخانه اعلام شود. هیچ‌کس حرف نمی‌زد. همه با اعجاب به دور و برمان نگاه می‌کردیم. تابلوها هم اخم‌آلود از روی دیوارها نگاهمان می‌کردند . . .

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (9 votes, average: 4,56 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *