دوست

نویسنده: صادق چوبک
راوی: نارسیس
زمان: 00:38:19
به اشتراک گذاری:
4.79
اپیزودهای این قصه
دوست
خلاصه:

من و فریدون همدیگر را در دانشکده افسری شناختیم. یعنی در همان ساعت اول ورودمان که سرگروهبان ما را تو آسایشگاه بخط کرد و حرف زد، من و فریدون بغل هم ایستاده بودیم و هنوز رخت غیر نظامی در تن داشتیم و هر دو دانشجوی احتیاط بودیم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (71 votes, average: 4,79 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *