آشغال فروش

نویسنده: آلبرتو موراویا
زمان: 00:18:27
به اشتراک گذاری:
4.42
اپیزودهای این قصه
آشغال فروش
خلاصه:

جمعه هفدهم بود ولی مهم نبود. لباس که پوشیدم پنجاه هزار لیره‌ای که به اتاویو بدهکار بودم و تمامش اسکناس پنج هزاری بود برداشتم و گذاشتم توی جیب شلوارم و از خانه خارج شدم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (62 votes, average: 4,42 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *